عسل و بابا
ديشب بابا رفت حموم منم بدوبدو چهاردست و پا رفتم دنبالش و پشت در حموم منتظر نشستم مامان هم 10 بار اومد منو برداشت برد اتاق و ميگفت: عسلي انقدر شيطوني نکن بابا الان مياد! نبايد شما پاهاتو بزاري رو سراميک سرما ميخوري منم ميرفتم دوباره ميشستم جلو در حموم عسل: مامان اگه بازم منو ببري اتاق من دوباره ميام همينجا ميشينم بعد که بابا دراومد کلي ذوق کردم و خوشحال شدم بعد نشستم و کلي با بابا باي باي کردم بابا هم کلي ذوق کرده بود ...
نویسنده :
مامان
11:13